صدرا کوچولو عشق مامان و بابا

این وبلاگ را برای پسری می نویسم که با من یکی است،در دل من است و جان من،هنوز زمینی نشده و فرشته است،تیرماه 95 زندگی مرا تغییر می دهدو بعد از پدرش مردی است که من عاشقانه دوست می دارم

ضربات سنگین

پسر گل و نازنینم چند روزیه که حرکاتت سنگین تر شده و خیلی بیشتر از قبل وول می خوری و شیطونی می کنی!!!خانم دکتر که می خواست صدای قلبتو بذاره دائو به دستش لگد می زدی !!!شیطون تخس!  
6 ارديبهشت 1395

وزن گیری

پسر خوبم تا  الان 29 هفته س که با هم هستیم.اینکه زودتر از اینها نوشتن رو شروع نکردم وضعیت نه چندان مناسب جسمی و افکار درهم ریخته م بود.تا اوایل ماه 5 بسیار پرخواب بودم و ویار سخت و بی اشتهایی شدید داشتم.ماه 6 رو به امور تحصیلی و خرید وسایل خوشگل و کوچولوت گذروندم و احساس می کنم این روزا وقت بیشتری برای وبلاگ نویسی دارم.بخصوص که حرکاتتم واضح و سنگین تر شده و باورپذیر تر شده ای عزیزم.دوست دارم هر موقع تونستم چند خطی برای تو،دسته گلم بنویسم .این روزا بیشتر هم و غم من وزن گیری صحیح توئه.من خیلی وزن اضافه نکردم(7 کیلو)  ولی شکر خدا وزن تو تابحال مطلوب بوده  و الان 1250 هستی که بد نیس.همه ش خوراکی های شیرین و  پروتئی...
29 فروردين 1395

پسر دوست داشتنی من

همیشه دلم می خواست یک پسر داشته باشم .وقتی تو سونوی غربالگری مرحله ی اول دکتر طهماسب پور گفت پسر هستی از خوشحالی داشتم غش می کردم،برای اینکه بابا رو سورپرایز کنیم رفتم یه لباس آبی  و سفید راه راه خریدم و دنبالم که اومد با کلی ژانگولر بازی نشونش دادم.خیلی خوشحال شد.گرچه هرگز  نفهمیدم پسر دوست داره یا دختر!!!!خدا رو شکر می کنم که به آرزوم رسیدم و امیدوارم سالم باشی و بتونیم امکان یه زندگی خوب و تربیت عالی رو برات فراهم کنیم.
29 فروردين 1395
1